پرندگان در مسیر باد
او" دیگر شخصی انقلابی نیست بلکه برعکس به انسانی تبدیل میشود که دگرگونی در او محال است. او غرق در افکار و خاطراتی است که در دوران جوانی وی روی داده است. و در نهایت حادثه عشق که در طراوت برهه جوانی روی میدهد برای "او" آخر کار است و انقلاب در همانجا فلج در ذهن او میماند و دیگر معتقد است که شکست انسان در زندگی آنجا شروع میشود که انسان بازیهای شخصی را میبازد و این به سرنوشت تلخ بدل میشود

قهرمان انقلابی ما با یک شکست عشقی در زندگی و همچنین با شکست در مبارزه و انقلابیگری که او را به کوچ و جلای وطن مجبور ساخته است، در نهایت تبدیل به زاهدی گوشهگیر میشود. نویسنده هر دو شکست را همزمان مطرح میکند که با توجه به احساسی بودن حادثهی دوم یعنی شکست در عشق، تلاش میکند و میخواهد شکست در مبارزات سیاسی را در خواننده به صورت ماندگار تزریق کند اما غافل از آن است که حادثه دوم یعنی ماجرای عشقی که اگر به وصال هم منتهی میشد به نظر من ناموفق از آب درمیآمد چراکه اختلافات فراوانی بین فرهاد و کاڵێ دیده میشود. "او" هنوز غرق در خاطرات و خیالات خویش است و توانایی رهایی و آزاد شدن از آن را ندارد. او توانایی آن را ندارد که انقلابی در افکار سیاسی و احساسات درونی خود بوجود بیاورد. او حاضر نیست به لیلا نزدیک شود در حالی که این لیلا است که قرابت روحی و فکری با او را دارد و خواهد توانست زندگی خوبی با او داشته باشد. اما احساس او دیگر قالب گرفته و قدرت رهایی را ندارد. او سبک مبارزه کردن و عاشق شدن را به روش قدیمی فراگرفته و در بند باختن آن است و در گوشه تنهایی خود اشک میریزد
فضای داستان رمانسی است و او داستان را از همین زاویه بررسی میکند. افسانه در رسیدن به عشق دوران جوانیش ناموفق است. او خود، فرهاد، افسانه، کاڵێ و ناصری و همه و همه را در نرسیدن به عشق بررسی میکند و عشق را همه چیز میداند و اینجاست که آرام آرام اعتقادات و پردههای افکار "او" روشنتر و واضحتر میشود و او را میبینیم که به خود فرد و درونیات خود فرد بازمیگردد و از آنجا معضلات و شکست انسانها را بررسی میکند. ناصری انسانی انقلابی نیست ولی شکست میخورد . "او" انقلابی است با افکار مترقی، اما باز شکست میخورد. جدایی ناصری از زن خویش که به او عشق میورزد به دیوانگی میکشد و ناکامی "او" در عشق به افسانه ، او را تبدیل به نویسندهای منقطع از اجتماع میکند
همچنین رحیم را میتوان یادآور شد که اگرچه برای وی کار فراهم میشود و در شرایط جدید قرار میگیرد اما بازگشت و روی آوردن اختیاری رحیم به نوع زندگی قبلی خویش، اعتقاد به ذات فردی یعنی اینکه فرد هرچه هست همان است و در نهایت به همان اصل خویش بازمیگردد را بیان میکند
خودسوزی افسانه قابل فهم است. قرار گرفتن زن در محیط مردسالار داستان که در تمام روابط زن و مردها از خواهرها و برادرهای وی گرفته تا رابطهی معشوقه قدیمی خودش با ناصری، این پدیده قابل تولید است. همچنین از دست دادن فرزندان به علت جدایی از شوهر، از نمونههای بارز قوانین مردسالاری است. بنابراین بیتوجهی به حقوق جنس زن کاملا" مشهود است. اما نویسنده اینگونه بدان نمینگرد بلکه آن را در لابلای عشق قدیمی او با افسانه و شک و گمان ناصری در روابط پنهان آنها حدث میزند که صد البته محدودیت و موانع فرهنگی برای آزادی در عشق ورزیدن، از معضلات چنین جوامعی است
تفکیک شخصیت داستان در نفرات متعدد: من، او و فرهاد و همچنین افسانه و کاڵێ از جذابیتهای ساختاری داستان است. "من"، "او" را خوب میشناسد و او را وادار میکند که ناگفتههای درونی من را در داستان فرهاد و کاڵێ به زبان بیاورد و در همان موقع "من" نیز تلاش میکند با نوشتن داستان "او" و افسانه دیگر حالات روحی خود را با صداقت بیان کند. و این بازگشت به درون و شناخت خود از نکتههای نوین و ناکامل داستاننویسی به زبان کردی است. ناکامل از آن جهت که سعی در نمایاندن و بازآفرینی جهانی درونی فرد و شناخت هرچه بیشتر خود در جملات و کلمات نهچندان پرمایه داستان، به سرمنزل مقصود نمیرسد و تحلیل ناکامل است. تقصیر از چیست و از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا از زبان و کلمات و ادبیات کردی است که نویسنده از بیان آنچه در ذهن دارد قاصر است؟ یا اینکه نویسنده اطلاعات جامعی از علم روانشناسی روز ندارد و آنچه به ذهن او رسیده است همین است؟
فرهاد نعمت پور 01.2005