۲۰.۱۰.۸۳

تهوع ........... ژان پل سارتر


تهوع
فهم و برداشتی از کتاب تهوع اثر ژان پل سارتر

سارتر را نمیتوان با یک یا چند کلمه‌ تعریف یا متهم کرد، همچنین نباید او را در شخصیت قهرمان داستان جستجو کرد. داستان را باید قبل از هر چیز یک اثر هنری انگاشت بدون هیچگونه‌ پیشداوریها و آن را ابتدا فقط در فضای متصور خود داستان بررسی کرد
روکانتن کیست؟ چرا چنین میاندیشد؟ احساساتش چرا اینگونه‌ است؟ جهان اطراف را چرا اینگونه‌ میبیند؟ و چقدر واقیت در دستان اوست؟
البته‌ من از پرسیدن سوالات فنی هنر داستان نویسی و میزان موفقیت سارتر در خلاقیت داستان و سوالات دیگر در این زمینه‌ صرف نظر مینمایم
دیدگاه و چشمان روکانتن و نوع نگاه‌ او به‌ جهان اطراف جالب توجه‌ و در نوع خود درخور تامل است. البته‌ بدون هیچگونه‌ پیشداوریهای اخلاقی و ایدئولوژیکی. او را همانند یک انسان و یک مغز و داشتن یک نوع تخیل و برداشت از محیط اطراف باید پذیرفت. شاید برای بعضی ها درک احساسات و جهان ایجاد شده‌ در مغز او، آشنا و خواندن کتاب لذت بخش باشد و در عین حال برای کسانی دیگر غیر قابل درک باشد
نکته‌ قابل توجه‌ و تحسین در این کتاب، تلاش و کوشش قهرمان داستان برای شناخت و فهم محیط پیرامون خود با حواس و شعور خویش است و این شجاعتی را که‌ او در سکوت و تنهایی به‌ خرج میدهد از موضوعات برجسته‌ ی کتاب میباشد
روکانتن خواننده‌ را در لحظه‌ی اول آرام میکند سپس به‌ تفکر وامیدارد و در نهایت او را به‌ حال خود رها میکند. او به‌ مبارزه‌ی تن به‌ تن با وجود و جهان هستی رفته‌ است، تنها و بدون همراه. نقطه‌ نظرهای دیگران را قبول ندارد زیرا میداند که‌ دیگران از نوع نگاه و وسعت دید او بی بهره‌ و غافلند بنابراین فقط به‌ خود باور دارد.کسانی را می یابد که‌ نگرشی به‌ مانند وی را دارند، اما باز همانند او نیستند. و در پایان فردیت و تنهایی خود را به‌ اثبات میرساند.
.نمیخواهد فیلسوف باشد، اگرچه‌، چه‌ بخواهد چه‌ نخواهد با نگرشی جهانبینانه‌ موضوعی را به‌ میان میکشد
او مستاصل از خویش است. در همان حال که‌ میداند وجود دارد چون میاندیشد. تنها راهی که‌ برای خود می یابد همان وجود داشتن است، اگر چه‌ معتقد است که‌ "زیادی" است، زیرا مرگ را نیز وجود میپندارد، پس پوچی از نگاه‌ او به‌ مرگ نمی انجامد. پوچی از نقطه‌ نظر او یک وجود است و باید بدان توجه‌ داشت و نباید از آن گریخت. "وجود" کاملا او را احاطه‌ کرده‌ است بنابر این نگرش اگزیستانسیالیستی او برایش تحمل ناپذیر و ناگوار میباشد. او آشفته‌ از این واقعیت "وجود" است و کاملا بر وجود خود آگاه است و این او را عذاب میدهد و این تهوع است.
به‌ ارزشها و قوانین و به‌ سازمانهای بشری معتقد نیست و آنها را به‌ سخره‌ میگیرد و آنها را فریب میپندارد زیرا او تنهایی را بسیار قدرتمندتر میداند و معتقد است که‌ انسان تنهاست

اما من در شگفتم که‌ چرا چنین کسانی با چنین تفکراتی در جامعه‌ ی کوردی ما به‌ وجود نمی آید؟ آیا علتش این است که‌ ما هنوز به‌ حقوق اولیه‌ اجتماعی خود نرسیده‌ ا یم؟ یا اینکه‌ جامعه‌ ما هنوز حقوق فردی را به‌ رسمیت نمی شناسد؟ یا اینکه‌ فلسفه‌ هنوز در میان ما غریب است
...
04/11/26 فرهاد نعمت پور

۲ نظر:

خۆزگه‌ گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.