زمزمهای مشترک
آنگاه که سینهای فراغ، سینۀ زیر آوارماندهای را تنگ در آغوش میکشید و طپش قلب خود را با جان او آشنا میکرد و زندگی را دوباره در گوش او زمزمه میکرد، دیگر خرابههای زلزله را نمیدیدم. دیگر سیمان و آهن سخت فرورفته در زمین را نمیدیدم. انسان را میدیدم که در پی نجات جانی دیگر سیمان و آهن را در هم میپیچید و زلزله را به مبارزه میطلبید
او بود و خاک
او بود و امید
او بود و زندگی بلی تلاش برای زنده ماندن بود. تلاش برای زندگی بود. برای کلمه بود
نگاهی از آن اعماق، دستانی باز و فریادی مشترک. فریادی از آن همه. فریادی که مرزها و قارهها را نمیشناسد. صدایی همصدا از زیر آوارهای بم، هند و پاکستان، میان چرخش طوفانهای کاترینا در آمریکا و یا زیر خروارها آب اقیانوس هند در تسونامی، ندایی مشترک که انسانها را به پیش خود فرا میخواند. زمزمهای به گوش میرسد: ای انسانها با هم مهربان باشید
فرهاد نعمتپور
١٢٫١٠٫٢٠٠۵