۲۱.۱۰.۸۵

کارخانه‌ گوشت

کارخانه‌ گوشت
صداى موتورهاى دستگاه‌هاى گوشت ‏خوردکنى در کوچه‌هاى سلول‏هاى مغزش گرومپ گرومپ صدا مي‏کرد. تيغى به‌ قطر يک متر با حرکت چرخشى گوشت‏ها را به‌ پره‌هاى نازک مي‏بريد و ريلى با سرعتى يکنواخت آنها را به‌ جلو مي‏راند.غرش موتور ماشين ١۵ مترى همچون سرکارگرى، مرتب بر سر کارگران غرولند مي‏کرد. ريل روى ماشين با حرکت منظم خود با چشمان بازى مي‏کرد و هر چند ثانيه‌ يک بار جعبه‌‏هاى کوچک و خالى پلاستيکى را جلوى دست‏هاى کارگران مي‏آورد. ريل هر آنچه‌ که‌ در دستان کارگران بود با ولع هر چه‌ تمامتر مي‏بلعيد و آنسوى مي‏رفت تا دستگاهى ديگر، اتوماتيک‏وار روى جعبه‌ها را همراه صداى پمپ‏هاى بادى با نايلون رنگى بپوشاند و آماده‌ قيمت‏گذارى شود. ماشين از يک طرف خورد مي‏کرد و از طرفى ديگر جعبه‌هاى پرشده‌ مي‏رفت که‌ در کارتن‏هاى بزرگ بسته‌بندى شوند.هر روز که‌ سر کار مي‏آمد توسط سرکارگر به‌ يکى از ۶ ماشين موجود در سالن هدايت مي‏شد تا همه‌ دستگاه‏ها را تجربه‌ کند و چندى و چونى کار همه‌ آنها را ياد بگيرد. ابتدا سعى کرد با سرعت تعين شده‌ جعبه‌ها را پر کند. کار ساده‌ به‌ نظرش آمد. هر روز ١٠ الى ١٢ساعت سرپا اين کار را تکرار مي‏کرد.مدت زيادى به‌ پايان سال ميلادى نمانده‌ بود. و شرکت خود را براى فروش وتوليد فوق‏العاده‌ آماده‌ مي‏کرد. کارگران بايد بيشتر کار مي‏کردند. اضافه‌کاري‏ها زياد شده‌ بود. روز‏هايى بود که‌ از ٢ نصفه‌شب کار را شروع و تا ١۵:٣٠ کار مي‏کرد، به‌ عبارتى ديگر ١٣.و نيم ساعت در روز کار مي‏کرد بي‏آنکه‌ ساعت‏هاى اضافه‌کارى را يک و نيم برابر يا ٢ برابر حقوق بگيرد. ساعت‏هاى اضافه‌کارى تنها براى روزهايى که‌ کار کم بود نگهدارى مي‏شد يعنى روزهايى از سال که‌ کار کم بود از ساعت‏هاى اضافه‌کارى کم مي‏کردند و کاسته‌ مي‏شد.١٠ روز گذشت. دستگاه همچنان دهن باز مي‏کرد و گوشت مي‏خواست. او تصميم گرفت که‌ ماشين‏وار کار نکند و به‌ همان اندازه‌ که‌ نيرو و سرعت دارد عمل کند، اما از کارگرهاى ديگر عقب مي‏ماند و آنها کم‏کارى او را با سرعت عمل خويش جبران مي‏کردند. آنها چندين سال مشغول کار بودند و او را در سکوت چشمان خودشان که‌ به‌ حرکت ريل‏ها خيره‌ شده‌بودند، سرزنش مي‏کردند.کفش، شلوار، روپوش، همه‌ به‌ رنگ سفيد. کلاهى که‌ تا زير لاله‌هاى گوش و ماسکى سفيد که‌ از چانه‌ تا زير چشم را مي‏پوشاند به‌ حجاب زنى نقابدار شرقى مي‏مانست که‌ غير از چشم‏ها عضوى ديگر از صورت پيدا نبود. اگر اشتباه تکرار مي‏شد کارگران همکار سعى مي‏کردند درستى کار را توضيح دهند اما با زبانى مخصوص که‌ مختص به‌ کارخانه‌ بود. حرکت لب‏ها ديده‌ نمي‏شد تا در سر و صداى موتور کمکى براى فهميدن کلمات شود. تازه‌ اگر ماسکى در کار نبود باز فهميدن مشکل بود، بيشتر کارگران زبان آلمانى بلد نبودند و يا اگر بودند به‌ صورت مصدرى افعال را در انتقال منظور خود بکار مي‏بردند. چند روز طول کشيد خود را با قواعد و دستور زبان جديد وفق دهد.کارگران از مليت‏هاى مختلف تشکيل شده‌ بودند: سريلانکايى، افغانى، بوسنيايى، عراقى، پرتغالى، پاکستانى، نپالى، ايرانى، ايتاليايى، ترکيه‌يى، اريتره‌اى، ميانمارى و. .. جوان و ميانه‌سال، زن و مرد با هم کار مي‏کردند.در روز ٢ بار، هر بار نيم ساعت براى صبحانه‌ و نهار استراحت داشتند وبايد خود را سريع به‌ سالن غذاخورى مي‏رساندند. صبحانه‌ ٢ برش از نان با قطعه‌اى از سوسيس پخته‌ و پارچ‏هايى از چاى روى ميز چيده‌ شده‌ بود. نهار را خود کارگران از خانه‌ مي‏آوردند. خيلي‏ها فقط به‌ نوشيدن کافه‌‏اى بسنده‌ مي‏کردند. کافه‌ را مي‏شد از دستگاه اتوماتيک خريدارى کرد.کافه‌اش را نوشيد و به‌ دنبال کارگرانى که‌ با آنها بيشتر کار مي‏کرد به‌ رخت‏کن رفت. همه‌ آنجا روى نيمکت‏هاى نازکى نشسته‌ بودند. هر ثانيه‌اى براى نشستن غنيمت بود. خستگى پا در همه‌ کارگران بصورت اپيدمى درآمده‌ بود. کارگران با کنايه‌، رخت‏کن را اتاق سياست نام نهاده‌ بودند. او هم نشست و به‌ حرف‏هايشان گوش داد. کلمات آلمانى بصورت دست و پا شکسته‌اى بين کارگران رد و بدل مي‏شد و خنده‌هايى که‌ چشم‏هاى مردد از درک منظور گوينده‌ را تسلى مي‏بخشيد. موضوع گفتگوها بيشتر زن، استراحت، ساعت‏هاى شروع و پايان کار و اضافه‌ کارى بود.بوى گوشت سرد در تمام کارخانه‌ پيچيده‌ بود.يکى دو دقيقه‌ به‌ پايان وقت استراحت همه‌ با عجله‌ با زدن کارت ورود به‌ محل کار به‌ سالن کار وارد شند. لباس‏هاى گرم، زير روپوش‏ها پوشيده‌ شده‌ بود، طورى که‌ همه‌ به‌ شکلى پف کرده‌ بودند. درجه‌ حرارت محل کار پايين بود تا گوشت‏هاى يخ‏زده سريع آب نشوند.پر کردن جعبه‌هاى کوچک پلاستيکى با سرعت تعين شده‌، مقاومتى را که‌ ابتدا در نوع کار کردن در او بود، به‌ صورت عجيبى داشت مي‏شکست. برداشتن بريده‌هاى گوشت و گذاشتن در جعبه‌هاى کوچک پلاستيکى عملى تکرارى را مي‏طلبيد و ظرف چند روز دست‏ها اتوموتيک‏وار عمل مي‏‏کرد و گوشت را برمي‏داشت و کمر به‌ همراه حرکت انگشتان نيم چرخى مي‏زد تا دست در محل جعبه‌هاى خالى قرار بگيرد. در آن هنگام ريل حرکتى به‌ خود مي‏داد و چعبه‌هاى خالى را جاى جعبه‌ پر شده‌ قرار مي‏داد. دلهره‌ جا ماندن از حرکت ريل، دست را به‌ سمت تسمه‌اى که‌ پره‌هاى گوشت را مي‏آورد، سريع برمي‏گرداند. اگر هم سرکارگر نبود حرکت متوالى ماشين، اخلاق سريع کارکردن را آموزش مي‏داد. فيلم "عصر جيد" ساخته‌ چارلى چاپلين به‌ خاطرش آمد و لبخندى که‌ زير ماسک براى هيچکس پيدا نبود بر لبانش نقش بست.او هم مي‏بايست سريع کار مي‏کرد وگرنه‌ اميدى براى ماندن نبود، چون دو ماه اول کار آزمايشى بود و اگر سرکارگر (shef) او را مي‏ديد که‌ آرام کارمي‏کند يا اظهار درد در پا مي‏کند، کارش را از دست مي‏داد. اگر با همکار گفتگويى دوستانه‌ مي‏شد، سرکارگر (shef) سريع تذکر مي‏داد. آرام کارکردن خودبه‌خود جاى خود را به‌ سريع کارکردن داد. سريع کارکرن نوعى رقابت بين کارگران شده‌ بود و هر کس سريع‏تر کار مي‏کرد کارگران ديگر او را به‌ ديده‌ تحسين مي‏نگريستند. بعد از چند روز از شروع کار درد در پشت زانوها به‌ علت عدم تحرک زانو و گردش خون کم در اين قسمت از پا، شروع شد و هر روز بيشتر و بيشتر مي‏شد. به‌ همکارانش گفت که‌ آيا آنها هم از درد پا شکايتى دارند؟ کارگران با لبخندى جواب مي‏دادند: "يک ماه‌ اولش اينطور است، عادت خواهى کرد و خوب مي‏شوى." اميد به‌ نماندن درد تحمل کردن درد را کمى بيشتر کرد. غافل از آنکه‌ عادت کردن به‌ درد به‌ معنى نماندن درد نيست بلکه‌ با خود دروغ گفتن است. يعنى درد هميشه‌ همراهت است اما روى خود را از او برميگردانى و او را نمي‏خواهى ببينى، اما درد دلزده‌ نمي‏شود و منتظر مي‏ماند تا روزى که‌ انسان از روى ناچارى او را مانند مهمانى ناخوانده ‌مي‏پذيرد و او را با خود به‌ همه‌جا مي‏برد.کارگران با اين پا و آن پا شدن‏ها، ماليدن دست روى کمر و به‌ پشت راندن سر و استراحت دادن به‌ گردن همه‌ با لبخندى به‌ همکاران انجام مي‏دادند، يعنى اينکه‌ مهم نيست، دردى موقتى است و رفع خواهد شد و من قوي‏تر از اينها هستم.پانزده‌ روز گذشت. قبلا" او در يک هتل جهت کار در آشپزخانه‌ و ظرف‏شويى قرارداد بسته‌ بود و اميد به‌ تغيير شغل در او بيشتر و بيشتر زنده‌ مي‏شد. همکارانش مي‏گفتند که‌ از کارخانه‌ نرود، چراکه‌ کار در هتل فصلى يعنى تنها براى چهار ماه است و دوباره‌ کار پيدا کردن مقدارى مشکل است، پس بماند و هرجور است اينجا را تحمل کند. اما او گوشش بدهکار اين حرف‏ها نبود. هدف او اين نبود که‌ در سالنى که‌ پنجره‌ نداشت و‌ در تمام روز رنگ آفتاب را نمي‏ديد، زندگى کند. بيشتر اوقات علاقه‌ و کاخ آرزوهاى انسان بدون آنکه‌ خود بفهمد در بين دنده‌هاى چرخ زندگى خرد مي‏شود و تا به‌ خود مي‏جنبد همانطور عمل مي‏کند که‌ قواعد و نوع اجتماع از او مي‏خواهد.قانون بدين منوال بود که‌ اگر کسى ۵ سال کار کند اقامت موقت او به‌ اقامت دائم بدل خواهد شد. بنابراين کارگران با اين اميد به‌ سخت‏ترين کار‏ها که‌ نسبتا" حقوق کمترى داشت تن در مي‏دادند.نخست وزير کشور يکى از کارخانه‌داران کشور بود و با اينکه‌ تمام کارگران کارخانه‌اش را خارجيان تشکيل مي‏دادند اما باز قوانين سخت‏ترى را برضد مهاجرين و پناهندگان به‌ صورت لايحه‌اى به‌ مردم ارائه‌ نمود و در يک رفراندم به‌ تصويب رساند. جالب اين است که‌ سويس خود را دموکرات‏ترين کشور دنيا مي‏دانست اما کارگران و مهاجرانى که‌ پاسپورت سويسى نداشتند، حق شرکت در انتخابات را نيز نداشتند. ۷ سال و براى بعضي‏ها ١٢ سال طول مي‏کشيد تا يک مهاجر پاسپورت سويسى دريافت کند و بتواند در اين عمل دمکراتيک شرکت کند. به‌ عبارتى ديگر مهاجرين مي‏بايست دموکراسى را با کار خود مي‏خريدند، همانند ديگر کالاهاى ديگر. تا پول نداشته‌ باشى نمي‏توانى ماشين داشته‌ باشى و تا ماشين نداشته‌ باشى از لذت آن بي‏بهره‌اى.او عضو UNIA بود. UNIA سنديکاى کارگرى در سويس بود. اين سنديکا در يک حرکت اعتراضى جهت دستمزد برابر براى همه‌ و همچنين دستمزد برابر زنان با مردها و يک سرى خواست‏هاى صنفى ديگر، در شهر برن تظاهرات گسترده‌اى را برپا کرد و حدود ٢۵٠٠٠ نفر را به‌ خيابان‏ها کشاند. او هم در ميان تظاهر کنندگان بود. پرچم‏هايى قرمز رنگ با آرم UNIA و سوتى جهت نماد اعتراض در اختيار اکثر افراد قرار داده‌ شده‌ بود، طورى که‌ راهپيمايان بصورت باندى قرمز رنگ در خيابان‏هاى شهر برن با صداى سرسام‏آور سوت که‌ ديگر صداها را در خود گم کرده‌ بود، حرکت مي‏کرد.آنچه‌ که‌ بيشتر نظر او را جلب مي‏کرد درصد بالايى از مهاجرين بودند که‌ در تظاهرات شرکت فعالانه‌ داشتند. قبلا" شنيده‌ بود که‌ ٢۵ درصد سويس را مهاجرين تشکيل مي‏دهند. باند قرمز رنگ در ميدانى از شهر از حرکت بازايستاد. مصوبه‌ها به‌ زبان‏هاى مختلف قرائت شد اما هيچکدام بعدها در دستور کار دولت قرار نگرفت و تصويب نشد.در شلوغى جمعيت جوانى نسخه‌هايى از ويژه‌نامه‌ مجله‌اى به‌ اسم "شورشى“ را داشت و آن را در اختيار مردم مي‏گذاشت. موضوعات مجله‌ به‌ مناسبت روز بود. در اولين صفحه‌ آن مقاله‌اى چاپ شده‌ بود که‌ معتقد بود که‌ اين گونه‌ راهپيمايي‏ها اگرچه‌ خوب است ولى به‌ هيچ وجه کافى نيست و کارگران را به‌ کسب حقوق خود راهى نمي‏کند و از روساى سنديکاها انتقاد کرده‌ بود که‌ آنها مي‏ترسند و خود را پشت اين راهپيمايي‏هاى نمايشى قايم مي‏کنند و دست به‌ کارهاى موثرترى نمي‏زنند.يک ماه گذشت و تصميم خود را گرفت. حقوق يک ماه خود را دريافت کرد و از کارخانه‌ بيرون آمد تا به‌ دنبال کار ديگرى که‌ حداقل دستمزد را داشت اما وقت بيشترى را در اختيار او مي‏گذاشت برود
.١.١١.٢٠٠۶
فرهاد نعمت پور