کارخانه گوشت
صداى موتورهاى دستگاههاى گوشت خوردکنى در کوچههاى سلولهاى مغزش گرومپ گرومپ صدا ميکرد. تيغى به قطر يک متر با حرکت چرخشى گوشتها را به پرههاى نازک ميبريد و ريلى با سرعتى يکنواخت آنها را به جلو ميراند.غرش موتور ماشين ١۵ مترى همچون سرکارگرى، مرتب بر سر کارگران غرولند ميکرد. ريل روى ماشين با حرکت منظم خود با چشمان بازى ميکرد و هر چند ثانيه يک بار جعبههاى کوچک و خالى پلاستيکى را جلوى دستهاى کارگران ميآورد.
ريل هر آنچه که در دستان کارگران بود با ولع هر چه تمامتر ميبلعيد و آنسوى ميرفت تا دستگاهى ديگر، اتوماتيکوار روى جعبهها را همراه صداى پمپهاى بادى با نايلون رنگى بپوشاند و آماده قيمتگذارى شود. ماشين از يک طرف خورد ميکرد و از طرفى ديگر جعبههاى پرشده ميرفت که در کارتنهاى بزرگ بستهبندى شوند.هر روز که سر کار ميآمد توسط سرکارگر به يکى از ۶ ماشين موجود در سالن هدايت ميشد تا همه دستگاهها را تجربه کند و چندى و چونى کار همه آنها را ياد بگيرد. ابتدا سعى کرد با سرعت تعين شده جعبهها را پر کند. کار ساده به نظرش آمد. هر روز ١٠ الى ١٢ساعت سرپا اين کار را تکرار ميکرد.مدت زيادى به پايان سال ميلادى نمانده بود. و شرکت خود را براى فروش وتوليد فوقالعاده آماده ميکرد. کارگران بايد بيشتر کار ميکردند. اضافهکاريها زياد شده بود. روزهايى بود که از ٢ نصفهشب کار را شروع و تا ١۵:٣٠ کار ميکرد، به عبارتى ديگر ١٣.و نيم ساعت در روز کار ميکرد بيآنکه ساعتهاى اضافهکارى را يک و نيم برابر يا ٢ برابر حقوق بگيرد. ساعتهاى اضافهکارى تنها براى روزهايى که کار کم بود نگهدارى ميشد يعنى روزهايى از سال که کار کم بود از ساعتهاى اضافهکارى کم ميکردند و کاسته ميشد.١٠ روز گذشت. دستگاه همچنان دهن باز ميکرد و گوشت ميخواست. او تصميم گرفت که ماشينوار کار نکند و به همان اندازه که نيرو و سرعت دارد عمل کند، اما از کارگرهاى ديگر عقب ميماند و آنها کمکارى او را با سرعت عمل خويش جبران ميکردند. آنها چندين سال مشغول کار بودند و او را در سکوت چشمان خودشان که به حرکت ريلها خيره شدهبودند، سرزنش ميکردند.کفش، شلوار، روپوش، همه به رنگ سفيد. کلاهى که تا زير لالههاى گوش و ماسکى سفيد که از چانه تا زير چشم را ميپوشاند به حجاب زنى نقابدار شرقى ميمانست که غير از چشمها عضوى ديگر از صورت پيدا نبود. اگر اشتباه تکرار ميشد کارگران همکار سعى ميکردند درستى کار را توضيح دهند اما با زبانى مخصوص که مختص به کارخانه بود. حرکت لبها ديده نميشد تا در سر و صداى موتور کمکى براى فهميدن کلمات شود. تازه اگر ماسکى در کار نبود باز فهميدن مشکل بود، بيشتر کارگران زبان آلمانى بلد نبودند و يا اگر بودند به صورت مصدرى افعال را در انتقال منظور خود بکار ميبردند. چند روز طول کشيد خود را با قواعد و دستور زبان جديد وفق دهد.کارگران از مليتهاى مختلف تشکيل شده بودند: سريلانکايى، افغانى، بوسنيايى، عراقى، پرتغالى، پاکستانى، نپالى، ايرانى، ايتاليايى، ترکيهيى، اريترهاى، ميانمارى و. .. جوان و ميانهسال، زن و مرد با هم کار ميکردند.در روز ٢ بار، هر بار نيم ساعت براى صبحانه و نهار استراحت داشتند وبايد خود را سريع به سالن غذاخورى ميرساندند. صبحانه ٢ برش از نان با قطعهاى از سوسيس پخته و پارچهايى از چاى روى ميز چيده شده بود. نهار را خود کارگران از خانه ميآوردند. خيليها فقط به نوشيدن کافهاى بسنده ميکردند. کافه را ميشد از دستگاه اتوماتيک خريدارى کرد.کافهاش را نوشيد و به دنبال کارگرانى که با آنها بيشتر کار ميکرد به رختکن رفت. همه آنجا روى نيمکتهاى نازکى نشسته بودند. هر ثانيهاى براى نشستن غنيمت بود. خستگى پا در همه کارگران بصورت اپيدمى درآمده بود. کارگران با کنايه، رختکن را اتاق سياست نام نهاده بودند. او هم نشست و به حرفهايشان گوش داد. کلمات آلمانى بصورت دست و پا شکستهاى بين کارگران رد و بدل ميشد و خندههايى که چشمهاى مردد از درک منظور گوينده را تسلى ميبخشيد. موضوع گفتگوها بيشتر زن، استراحت، ساعتهاى شروع و پايان کار و اضافه کارى بود.بوى گوشت سرد در تمام کارخانه پيچيده بود.يکى دو دقيقه به پايان وقت استراحت همه با عجله با زدن کارت ورود به محل کار به سالن کار وارد شند. لباسهاى گرم، زير روپوشها پوشيده شده بود، طورى که همه به شکلى پف کرده بودند. درجه حرارت محل کار پايين بود تا گوشتهاى يخزده سريع آب نشوند.پر کردن جعبههاى کوچک پلاستيکى با سرعت تعين شده، مقاومتى را که ابتدا در نوع کار کردن در او بود، به صورت عجيبى داشت ميشکست. برداشتن بريدههاى گوشت و گذاشتن در جعبههاى کوچک پلاستيکى عملى تکرارى را ميطلبيد و ظرف چند روز دستها اتوموتيکوار عمل ميکرد و گوشت را برميداشت و کمر به همراه حرکت انگشتان نيم چرخى ميزد تا دست در محل جعبههاى خالى قرار بگيرد. در آن هنگام ريل حرکتى به خود ميداد و چعبههاى خالى را جاى جعبه پر شده قرار ميداد. دلهره جا ماندن از حرکت ريل، دست را به سمت تسمهاى که پرههاى گوشت را ميآورد، سريع برميگرداند. اگر هم سرکارگر نبود حرکت متوالى ماشين، اخلاق سريع کارکردن را آموزش ميداد. فيلم "عصر جيد" ساخته چارلى چاپلين به خاطرش آمد و لبخندى که زير ماسک براى هيچکس پيدا نبود بر لبانش نقش بست.او هم ميبايست سريع کار ميکرد وگرنه اميدى براى ماندن نبود، چون دو ماه اول کار آزمايشى بود و اگر سرکارگر (shef) او را ميديد که آرام کارميکند يا اظهار درد در پا ميکند، کارش را از دست ميداد. اگر با همکار گفتگويى دوستانه ميشد، سرکارگر (shef) سريع تذکر ميداد. آرام کارکردن خودبهخود جاى خود را به سريع کارکردن داد. سريع کارکرن نوعى رقابت بين کارگران شده بود و هر کس سريعتر کار ميکرد کارگران ديگر او را به ديده تحسين مينگريستند. بعد از چند روز از شروع کار درد در پشت زانوها به علت عدم تحرک زانو و گردش خون کم در اين قسمت از پا، شروع شد و هر روز بيشتر و بيشتر ميشد. به همکارانش گفت که آيا آنها هم از درد پا شکايتى دارند؟ کارگران با لبخندى جواب ميدادند: "يک ماه اولش اينطور است، عادت خواهى کرد و خوب ميشوى." اميد به نماندن درد تحمل کردن درد را کمى بيشتر کرد. غافل از آنکه عادت کردن به درد به معنى نماندن درد نيست بلکه با خود دروغ گفتن است. يعنى درد هميشه همراهت است اما روى خود را از او برميگردانى و او را نميخواهى ببينى، اما درد دلزده نميشود و منتظر ميماند تا روزى که انسان از روى ناچارى او را مانند مهمانى ناخوانده ميپذيرد و او را با خود به همهجا ميبرد.کارگران با اين پا و آن پا شدنها، ماليدن دست روى کمر و به پشت راندن سر و استراحت دادن به گردن همه با لبخندى به همکاران انجام ميدادند، يعنى اينکه مهم نيست، دردى موقتى است و رفع خواهد شد و من قويتر از اينها هستم.پانزده روز گذشت. قبلا" او در يک هتل جهت کار در آشپزخانه و ظرفشويى قرارداد بسته بود و اميد به تغيير شغل در او بيشتر و بيشتر زنده ميشد. همکارانش ميگفتند که از کارخانه نرود، چراکه کار در هتل فصلى يعنى تنها براى چهار ماه است و دوباره کار پيدا کردن مقدارى مشکل است، پس بماند و هرجور است اينجا را تحمل کند. اما او گوشش بدهکار اين حرفها نبود. هدف او اين نبود که در سالنى که پنجره نداشت و در تمام روز رنگ آفتاب را نميديد، زندگى کند. بيشتر اوقات علاقه و کاخ آرزوهاى انسان بدون آنکه خود بفهمد در بين دندههاى چرخ زندگى خرد ميشود و تا به خود ميجنبد همانطور عمل ميکند که قواعد و نوع اجتماع از او ميخواهد.قانون بدين منوال بود که اگر کسى ۵ سال کار کند اقامت موقت او به اقامت دائم بدل خواهد شد. بنابراين کارگران با اين اميد به سختترين کارها که نسبتا" حقوق کمترى داشت تن در ميدادند.نخست وزير کشور يکى از کارخانهداران کشور بود و با اينکه تمام کارگران کارخانهاش را خارجيان تشکيل ميدادند اما باز قوانين سختترى را برضد مهاجرين و پناهندگان به صورت لايحهاى به مردم ارائه نمود و در يک رفراندم به تصويب رساند. جالب اين است که سويس خود را دموکراتترين کشور دنيا ميدانست اما کارگران و مهاجرانى که پاسپورت سويسى نداشتند، حق شرکت در انتخابات را نيز نداشتند. ۷ سال و براى بعضيها ١٢ سال طول ميکشيد تا يک مهاجر پاسپورت سويسى دريافت کند و بتواند در اين عمل دمکراتيک شرکت کند. به عبارتى ديگر مهاجرين ميبايست دموکراسى را با کار خود ميخريدند، همانند ديگر کالاهاى ديگر. تا پول نداشته باشى نميتوانى ماشين داشته باشى و تا ماشين نداشته باشى از لذت آن بيبهرهاى.او عضو UNIA بود. UNIA سنديکاى کارگرى در سويس بود. اين سنديکا در يک حرکت اعتراضى جهت دستمزد برابر براى همه و همچنين دستمزد برابر زنان با مردها و يک سرى خواستهاى صنفى ديگر، در شهر برن تظاهرات گستردهاى را برپا کرد و حدود ٢۵٠٠٠ نفر را به خيابانها کشاند. او هم در ميان تظاهر کنندگان بود. پرچمهايى قرمز رنگ با آرم UNIA و سوتى جهت نماد اعتراض در اختيار اکثر افراد قرار داده شده بود، طورى که راهپيمايان بصورت باندى قرمز رنگ در خيابانهاى شهر برن با صداى سرسامآور سوت که ديگر صداها را در خود گم کرده بود، حرکت ميکرد.آنچه که بيشتر نظر او را جلب ميکرد درصد بالايى از مهاجرين بودند که در تظاهرات شرکت فعالانه داشتند. قبلا" شنيده بود که ٢۵ درصد سويس را مهاجرين تشکيل ميدهند. باند قرمز رنگ در ميدانى از شهر از حرکت بازايستاد. مصوبهها به زبانهاى مختلف قرائت شد اما هيچکدام بعدها در دستور کار دولت قرار نگرفت و تصويب نشد.در شلوغى جمعيت جوانى نسخههايى از ويژهنامه مجلهاى به اسم "شورشى“ را داشت و آن را در اختيار مردم ميگذاشت. موضوعات مجله به مناسبت روز بود. در اولين صفحه آن مقالهاى چاپ شده بود که معتقد بود که اين گونه راهپيماييها اگرچه خوب است ولى به هيچ وجه کافى نيست و کارگران را به کسب حقوق خود راهى نميکند و از روساى سنديکاها انتقاد کرده بود که آنها ميترسند و خود را پشت اين راهپيماييهاى نمايشى قايم ميکنند و دست به کارهاى موثرترى نميزنند.يک ماه گذشت و تصميم خود را گرفت. حقوق يک ماه خود را دريافت کرد و از کارخانه بيرون آمد تا به دنبال کار ديگرى که حداقل دستمزد را داشت اما وقت بيشترى را در اختيار او ميگذاشت برود

.١.١١.٢٠٠۶
فرهاد نعمت پور