۳۱.۶.۹۳

سگ کشی


یکشنبه 30 شهریور ساعت 13:30 ظهر بود. سگ نگهبان در این ساعت گرم از روز در اطراف پروژه چرخی زد. در این میان به باغ همسایه آنور جاده رفت تا سر و گوشی آب دهد. صاحب باغ همسایه با اسلحه ته پر منتظر بود و شلیک. از صدای تفنگ و زوزه های سگ سریع برخاستم، و از پنجره کانکس در جهت صدا به بیرون نگاه کردم. سگ را دیدم که دوان دوان فرار میکرد. صاحب باغ را تفنگ بدست، حق به جانب از دور دیدم. سریع به محوطه دویدم. سگ به طرف محوطه پروژه با سرعت میدوید. حال دیگر میلنگید. قطره های خون از خود ردی برجا گذاشته بودند. سگ همینکه به محوطه و به ما رسید، نشست و شروع به لیسیدن پای زخمی خود کرد.
مدتی بود که سگ برای نگهبانی آمده بود. در این مدت کسی صدای پارسش را نشنید. آرام و با وقار. در عرض چند روز دستورات نگهبان را اجرا میکرد: بنشین! بیا! … چه سگ مستعدی.
نگهبان و نماینده پیمانکار به باغ همسایه رفتند و اعتراض کردند. صاحب باغ همسایه گفته بود که حق ندارد به باغ ما بیاید.
سگ مرتب پای خود را میلیسید و از زیر به ما نگاه میکرد طوری که به ما هم مظنون باشد. کم کم درد بیشتر شد و مظلوم نمایی بیشتر، طوری که بزور خود را به لانه رساند و سرش را ناامیدانه آویزان نموده و به فقط به خاک مینگریست.
به رئیس اداره م… ز… زنگ زدم و قوانین را پرسیدم. ایشان گفت که قانون، کشتن است و ادامه داد که در در این هفته در جلسه ای گفته شده که چند نفر با تفنگ ته پر از جانب شهرداری اجاره شده اند تا سگهای ولگرد را بکشند. گفتم شما چکار میتوانید در دفاع آنها بکنید؟ آخر چرا کشتن؟ گفتم جایی در دوردست برای آنها تعبیه کنید. گفت یعنی روش مرگ ترحم آمیز؟ گفتم: نه، آنها را بعد از جمع آوری به آنجا برده تا خود عمرشان تمام بشود. گفت هزینه بردار است. گفتم آخر سگ ما که ولگرد نبود و آن صاحب باغ نیز که اجیر شهرداری نیست چرا باید به راحتی شلیک شود؟
پیش خود فکر کردم: امروزه فشنگ بهترین و سریعترین راه حل است. حال چه باغ باشد، چه کوهستان باشد، چه شهر.
سگ را با ماشین پیش دامپزشک برده شد. ساچمه گلوله در پای شێرە (نام سگ) مانده بود. دامپزشک گفت که سگ باید بیهوش و عمل شود بنابراین باید به ارومیه اعزام گردد. البته شاید خودش بعد از چرک کردن زخم دربیاید…
نیروی انتظامی نیز گفت کاری نمیتوانیم انجام دهیم. سگ است دیگر، میفهمید که!؟
پای سگ باندپیچی و به لانه اش برگردانده میشود. چشمانش سیاهتر از همیشه به نظر میآید. به نظر دوست ندارد دیگر از لانه اش بیرون بیآید. دراز میکشد. سیر آب مینوشد. زخم درد دارد. سعی میکند پایش را بلند کند. و به جایی دوردست چشم میدوزد….
فرهاد نعمت پور