۱۰.۸.۹۳

یک داستان تخیلی از یک شهر خیالی


پاژین سراسیمه خود را برای خاموش کردن آتشسوزی در یکی از مراتع و جنگلهای اطراف شهر آماده میکند. چند دبه آب و چنددستگاه آبپاش و یکی دو بیل شکسته و سالم. همه خود را به محل میرسانند. آتش در ظهر یک روز گرم تابستانی مثل اژدها علفهای خشک شده و به تبع آن درختان را میبلعد.آب در نیم ساعت اول ته میکشد. بریدن شاخهی برگدار کوچکی از درخت، کمک بزرگی است. دود و آتش در حلق خسته پاژین استفراغ را بدنبال دارد. خستگی و احساس نوعی خشم با حس ناامیدی در نبرد است. جنگ تا پاسی از شب ادامه دارد. در روز بعد، آتش زیر خاکستر شب قبل دوباره جنگل را به کام میکشد. از منابع طبیعی که مسئول کمیته بحران آتشسوزی شهر است تقاضای ماشین برای حمل آب میشود. جواب منفی است و ماشین ندارند. میگویند که:" ما برای اطفاء حریق پیمانکار داریم."اما پیمانکاران اطفاء حریق منابع طبیعی، افرادی معمولی، غیر حرفهای و آموزش ندیده هستند. جز چند بیل چیزی همراهشان نیست. آتشنشانی شهر خود را رسانده است. ماشین آتشنشانی بزرگ و سنگین است و به همه جا نمیتواند برسد. جنگل سه روز متوالی میسوزد. شب شده و سکوت و تاریکی در جنگل سوخته حکمفرماست. از دور شعلههای آتش زیر درختان سوخته خاموش شده، دوباره گُر میگیرد. آبی در کار نیست. با دست، مقداری خاک پاشیده میشود. آتش خاموش میشود اما آتش زیر خاک و خاکستر در کمین منتظر است. برمیخیزد. به اطراف نگاهی میاندازد. جز شعلههای دوباره زیر درختان چیز دیگری از دور پیدا نیست. با حسی شرمآگین آب دفع بدن خود را به آن میپاشد. بغض گلویش را میفشارد.
جنگلها و مراتع اطراف شهر مرتب سوزانده میشوند. جنگلهای سوخته اطراف شهر ابتدا شخم زده میشوند. سپس آرام آرام قطعهبندی میشود و به فروش میرسد. به اطراف شهر که نگاه بیاندازید ساختمانها همچنان در مراتع و اراضی کشاورزی در حال ساختند. ساختمانها آرام آرام از دامنه کوهها، بالا خزیدهاند. از کمربند سبز طرح تفصیلی اطراف شهر خبری نیست. انگار مدیریتی پر قدرت، افسار گسیخته و خارج از کنترل، راه خود را میرود.
***
زمین کشاورزی دارای درختان بلوط در حومه شهر، چسبیده به جنگل، به فرزندان و نوهها به ارث رسیده است. باید آن را فروخته و پول را تقسیم کرد و یا اینکه وارثین خود آن را تقسیم کرده وبعد بفروشند.البته روش دوم ظاهراً سودش خیلی بیشتر است. چرا که نه؟ همین چند مدت پیش بود که اداره راه و شهرسازی، مرتعهای اطراف شهر را خاکبرداری کرده و مسکن مهر میسازد چرا آنها این کار را نکنند. وارثین به شهرداری و اداره کشاورزی میروند و درخواست تغییر کاربری میدهند:
- وارثین: لطفاً درخواست تغییر کاربری را صادر فرمایید.
- شهرداری: زمین شما در محدوده شهر و طرح تفصیلی نیست به ما ربطی ندارد.
- وارثین: پس چه وقت در طرح خواهد افتاد؟ اگر بدهیم شهرداری برایمان قطعهبندی کند آنوقت نظرتان چیست؟
- شهرداری: معلوم نیست کی طرح تفصیلی جدید میآید. تقاضایش را بنویسید بررسی میکنیم. ضمناً سهم شهرداری برداشت خواهد شد.
وارثین نزد خود فکر میکنند که:"چرا زمین زبان بسته را به دولت بدهیم. خودمان زمین را توسط مهندسی آشنا، نقشهبرداری و قطعهبندی میکنیم و پول کمتری میدهیم."
- وارثین: آقای مهندس لطفاً زحمت نقشه و قطعهبندی را برایمان بکشید.
- مهندس: چشم ولی از مهر و امضا خبری نیست.
- وارثین: خیالت راحت باشد. بفرمایید اینهم پول پیش.
نقشه ترسیم میشود و به خیابان، کوچه و قطعات مسکونی طراحی میگردد.از اصول شهرسازی و معماری خبری نیست. در نقشه نه فضای سبزی دیده میشود نه مدرسه و نه فروشگاهی نه .... حتی نورگیری و جهت گیری ساختمانها، خیابانها و اندازه کوچه ها دلبخواهی است.
وارثین دور هم جمع شدهاند و ملک را برابر نقشه ترسیم شده بین هم تقسیم و خود را از شر آن خلاص میکنند. در نهایت هر کدام جهت فروش ملک خود به بنگاه مورد علاقه خود میروند. نقشه طراحی شده خیلی مرتب تحویل بنگاهدار میشود. هیچ سازمان و ادارهای البته خبردار نیست.
- مالک زمین: آقای بنگاهدار تغییر کاربری زمین در دست اقدام است. اگر خوب بفروشید سهم شما فراموش نمیشود.
- بنگاه: آی به چشم. خیالت راحت باشد.
معامله چی های زمین و دلالان زمین به بنگاه رفته و قیمت روز زمین را جویا میشوند.
- معامله چی: امروز زمین جدید چی داریم.
- بنگاه: فلان زمین دارای موقعیت عالی است.
- معاملهچی: خریدارم.
معامله انجام میشود. زمین، بین معاملهچیهای متعدد چندین بار دست به دست میشود و بالاخره سر و کله خریدار واقعی زمین پیدا میشود.
- خریدار: آقا، زمین با قیمت پایین میخواستم. آلونکی میخوام برای زن و بچهام بسازم.
- بنگاهدار: اتفاقا ً این آقا که اینجا نشسته زمین خوبی دارد اگرموافق باشید قولنامهاش کنیم.
آقایی که اینجا نشسته یکی از آن معاملهچیهای زمین است. باهم با ماشین به محل زمین مورد نظر میروند. از همانجاده اصلی شهر و از دور، زمین به خریدار نشان داده میشود. به به چه زمین سرسبز و درختان زیبایی.
- بنگاهدار: مبارک باشد.
زمین برای چندمینبار قولنامه میشود. در هیچکدام از قولنامهها اسمی از کاربری زمین درج نشده است. لازم هم نیست. آخر خریدار در هرصورت قصد ساخت دارد.
خریدار چون مجوز ساخت ندارد به نظام مهندسی مراجعه نمیکند، اما به مهندسان چرا. تقاضایش پذیرفته میشود. نقشهای با همکاری مالک و طراح بدون مهر و امضا آماده میگردد. مالک به حیاط احتیاجی ندارد. شکر خدا در اطراف و در جنگل فضا زیاد است. بالاخره با 90 درصد سطح اشغال زمین ساختمان طراحی میشود. تازه بعداً با قانون ماده 100 میتوان جریمهاش را پرداخت و آن را قانونی کرد. پارکینگ میخواهد چکار؟ اینجا که کوه و کمر است و همه جا خوشبختانه پارکینگ خدایی است. وقتی که جریمه ارزانتر است مگر دیوانه است ساختمانش را به دلخواه خود نسازد؟!
خریدار شروع به ساختن ساختمان میکند. پلیس ساختمان و گشت کنترل اراضی با ماشین سر میرسند. و دستور توقف میدهند. مشکل به بحث و مشاجره تبدیل میشود اما در نهایت به نسبت طبقات، به تفاهم میرسند. بالاخره باید درک کرد ، آنها هم یه جورایی مثل بقیه مردماند.
البته نباید فراموش کرد که جلسات اداری جهت رفع مشکلات در شهر همچنان برگزار میشود و مشکلات بررسی میشوند. و حتی کمیتههای بحران تشکیل میگردند.
ساختمان به اتمام میرسد و سقف خانه هم که زده شد افلاطون هم نمیتواند آن را تخریب کند. به ادارات آب، برق، گاز و تلفن مراجعه میشود.
- ادارات: جواز ساخت ساختمان ندارید به شما امتیاز تعلق نمیگیرد.
- صاحب خانه: چرا ساختمانی که در 100 متری ماست همه چیز دارد حال که نوبت ما شد تعلق نمیگیرد؟
- ادارات: شرایط آن خانه فرق میکند. برای او قبلاً صادر شده است. الان قانون فرق میکند ما که نمیتوانیم ازش پس بگیریم.
- صاحب خانه: خب من چه خاکی بر سرم بریزم؟ بچههایم این زمستان یخ میزنند؟ چطوری درس بخوانند؟
صاحب خانه با مراجعه به مسئولین عالی رتبه مشکلش را توضیح میدهد که حال من چکار کنم؟ بالاخره با آوردن نامههای بیشمار از جاهای متعدد قول مساعدت میطلبند؟ پرداخت جریمه ماده 100 حلال مشکلات است. بالاخره امتیازات گرفته میشود.
البته نباید فراموش کنیم که اکنون اداره کشاورزی از شهرداری شکایت کرده است و البتهاداره منابع طبیعی از دست مردم.در دادگاه همه چی در نهایت به جریمه تبدیل میشود. پول از شهرداری گرفته و به کشاورزی داده میشود. مردم نیز باید تخلف خود را به منابع طبیعی بپردازند و خواهند پرداخت. از یک جیب به جیب دیگر و هیچ چیز به حالت اولیه برنمیگردد.
و اما شهر مسیر خود را همچنان له میکند و جنگلها و مراتع نیز همچنان در حال عقب نشینیند. و در این جدال نابرابر، جنگل درختان جای خود را به جنگل بتن و آهن داده است.
نوشته: فرهاد نعمت پور
10/08/93

عکس: هیوا ادبی